زکریازکریا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

بزرگ مرد کوچک:زکریا

تو داری بزرگ می شوی...

این روزها که گهگداری تنت گرم تر و پیشانی ات داغ تر از روزهای قبل می شود... در گوشت زمزمه می کنم: عزیزکم این اولین گام است... تو داری بزرگ می شوی بزرگ شدن هم سختی دارد... این الف  الفبای آغاز چشیدن طعم سختی های زندگی ات است دندان های آسیابت مبارک از ته ته قلب مادرانگی هایم از رب عظیم می خواهم هیچ وقت مفهوم تلخی در زندگی ات نچشی زندگی را برایت شاد شاد آرزومندم ...
24 شهريور 1392

تقدیم به پسر گلم: زکریا

صد کهکشان ستاره و هفت آسمان حریر آورده ام که فرش کنم زیر پای تو رنگین کمانی از نخ باران تنیده ام تا تاب هفت رنگ ببندم برای تو چیزی عزیزتر ز تمام دلم نبود ای پاره ی دلم، که بریزم به پای تو امروز تکیه گاه تو آغوش گرم من فردا عصای خستگی ام شانه های تو ...
13 شهريور 1392

خواستنی های زکریا (2):

-         ادعای بزرگی شان شده، موقع رد شدن از عرض خیابان قدوم مبارک خودشان را بر می دارند و آن موقع جرآت دار می خواهد بیاید و بغلش کند و از خیابان شلوغ و پرخطر به عبوراندش تا سر و چادر و گیس را یکی نموده و الباقی... -         برحسب اتفاق هروقت برایشان پاستیل خریداری نموده ایم از دکه های گلی منگولی بوده و این شی گرانبها که به اندازه پدر و مادر دوستش می دارندی در ذهنشان حک گردیده که هر دکه ای حتما پاستیل دارندی و خودش را همانند تیرکمان پرتاب نمودندی به سمت دکه حال ممکن است آن دکه کفاشی، گل فروشی ، فلافلی، باشد و منطق افلاطون و ارسطو کم می آورد در مقابل متقاعد کر...
2 شهريور 1392
1